English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
full load U بار خارجی اسمی
full load U بار کامل
full load U فرفیت تکمیل
full load U فرفیت کامل
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
full container load U فرفیت پر کانتینر
full-load adjustment screw پیچ تنظیم الکتریکی
Other Matches
full U تمام قدرت
full U تماس کامل قسمت مخصوص ضربه زدن چوب گلف با گوی
full U چرخش با پشتک کامل
full U ابوینی
full U کامپیوتر همراه با کارت مخصوصی که به قدری سریع است که تصاویر ویدیویی متحرک را می گیرد و نمایش میدهد.
full U انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
full U مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
full U صفحه نمایش بزرگ VDU که یک صفحه متن کامل را نمایش میدهد
full U شرح محل یک دایرکتوری
full U کد فایل در آن ذخیره شده است
full U ارسال داده روی کانال در دو جهت
full U تمام تکمیل
full up U پر- مملو - لبریز
to the full <idiom> U خیلی زیاد ،به طور کامل
full U مملو
full U تمام
full U پر لبریز
full U کامل
full U بالغ رسیده
full U پری
full U پرکردن پرشدن
full U انباشته
full U پر
full U سیر
full U مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
full U که از همه صفحه موجود استفاده میکند. درون یک پنجره نشان داده نمیشود
in full U تمام وکمال
full U سیری
full well U خوب خوب
I'm full. U من سیر شدم [هستم] . [اصطلاح روزمره]
full well U بسیارخوب
to the full U به منتهادرجه
to the full U کاملا
in full U کاملا
full U کامل یا شامل همه چیز
full U فول اکنده
full U پر کردن درون چیزی تا حد امکان
full and down U ناو پر بار و سنگین
full and by U پرونیمهپر
full U چرخیدن ژیمناست
load U خرج گذاری کردن
get a load of <idiom> U دیدن چیزی
load U انتقال فایل یا برنامه از دیسک یا نوار به حافظه اصلی
load U قرار دادن دیسک یا نوار در کامپیوتر تا اجرا شود
load U فرمانی انتقال اطلاعات ازحافظه جانبی به حافظه اصلی
load U کاری که باید انجام شود
load and go U بار کنش و اجراء
load U استفاده از بیش از یک کامپیوتر در شبکه حتی خارج از بار هر پردازنده
useful load U فرفیت مفید
useful load U بار مفید
to load off U خالی کردن
to load off U بار اندازی کردن
load and go U بارکنش و اجرا
over load U اضافه بار
off load U انتقال کارها از یک سیستم کامپیوتری به سیستم دیگری که براحتی بار میشود قراردادن داده ها در یکدستگاه جانبی
load U تعداد کارهایی که ماشین باید کامل کند
load U برنامه کاپیوتری که در حا فظه اصلی باز میشود و سپس به صورت خودکار اجرا میشود
load U بار گیری شدن
load U بارزدن
load U تفنگ یا سلاحی را پرکردن
load U بار خارجی
load U بار داشتن
load U نیرو
load U ذخیره گذاری کردن
load U بار کردن
load U گذاشتن
load U فیلم
able to take a load <adj.> U بار پذیر
load U بار
load U کوله بار
load U فشار مسئولیت
load U بارالکتریکی
load U عمل پرکردن تفنگ باگلوله
load U عملکردماشین یا دستگاه
load U بار کردن پر کردن
load U گرانبارکردن
load U سنگین کردن
load U پر کردن تفنگ یا توپ فشنگ گذاری کردن
load U بارمهمات هواپیما
load U بارگیری مهمات
load U فرفیت بارگیری
load U بار فشار
load U شارژ کردن
load U فرفیت
load U فشنگ گذاری
load U فشنگ
load U محموله
load U خشاب
load U بار کردن داده ترتیبی در محلهای نامتمادی حافظه
load U برای انتقال برنامه به حافظه با گنجایش بالا
load U بار زدن
load U بارگیری کردن
full brother U برادراصلی
full of years U سالخورده
full of resource U باتدبیر زرنگ
full of resource U کاردان
full of life U پر جمعیت
full of life U سر زنده
full of life U باروح
full mouthed U پرصدا
full orbed U پر
full mouthed U دارای شماره کامل دندان
full moon U ماه تمام
full brother U برادرتنی
full moon U ماه شب چهاردهم
full moon U ایبک
full mouthed U تمام دندان
full orbed U تمام روشن
full pay U حقوق تمام
full production U تولید کامل
full rubber U حرکت هریک از این سطوح تااخرین حد ممکن
full sail U بابادبانهای گسترده
full sail U تبار مجهز
full scale U تمام عیار
full scale U باندازه کامل بمقیاس کامل
full scale U اندازه طبیعی
full power U اختیاری است که دولتی به نماینده خود به طور موقتی میدهد تا درمورد بخصوصی مذاکره و اخذتصمیم کند
full power U اختیارات تام
full point U نقطه پایان جمله
full powers U اختیارات تام
full brimmed U لبالب
full pitch U گام پر
full pelt U با شتاب هرچه بیشتر سراسیمه
full pay U مواجب تمام
full production U تولید در حداکثرفرفیت
full moon U ماه پر
full duplex U تمام دو رشتهای
full edged U چهار تراش کامل
full employment U اشتغال کامل
full fashioned U کشباف چسبان ببدن
full length U قدی
full length U تمام قد
full justification U تطابق کامل
full hearted U مطمئن
full hearted U باجرات
full hand U اوچ وپس
full gainer U شیرجه وارونه با پشتک
full frame U قاب کامل
full flavoured U بسیارخوش مزه
full flavoured U تند
full duplex U کاملا" دو رشتهای
full duplex U پروتکل دوسوی همزمان
full moon U بدر
full moon U ماه شب چهارده
full moon U قرص کامل ماه
full mobilization U تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
full mobilization U بسیج کامل
full charge U خرج کامل توپ
full command U کنترل کامل
full command U اداره کامل
full majority U اکثریت تامه
full draw U کشیدن زه کمان بطور کامل
full drive U باشتاب هرچه بیشتر
full drive U بسرعت هرچه تمامتر
full duplex U کاملا دو رشتهای
full duplex U دو طرفه
full pitch U پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full length U نماینده تمام قدانسان
full fashioned U پارچه چسبان
for full board U برای تختخواب و تمام وعده های غذا
for full board U برای تمام پانسیون
full of beans <idiom> U پرانرژی
come full circle <idiom> U کاملا برعکس
She is far too conceited. She is full of herself . U گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
To have full powers. U اختیارات کامل داشتن
full-throated U صدا یا فریاد بسیار بلند
full-page U تمام صفحه
full marks U پاسخدرستبهتمام سوالات
full board U هتلیکهدرآنهمهوعدههایغذائیسرومیشود
full deployment U تبدیلستونبهصفکامل
they are in full retreat U سخت عقب نشینی می کنند
the full of the moon U بدر
the full of the moon U ماه تمام
to its full extent <adv.> U بکلی
payment in full U پرداخت کامل
payment in full U پرداخت تمام
I want full insurance. من با بیمه کامل میخواهم.
Full tank, please. لطفا باک را پر کنید.
to its full extent <adv.> U کاملا
to be at full stretch U تا اندازه امکان پذیر کشیده شده بودن
at full blast <adv.> U در حداکثر قدرت یا شدت
full blast <adv.> U در حداکثر قدرت یا شدت
have one's hand full U کار مهمتر داشتن [دستم یا دستش بند است]
full beam U نور بالا [در خودرو]
full-suspension <adj.> U کاملا معلق
of full blood U تنی
life full U روح بخش
life full U سر زنده
full timer U بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
full timer U شاگردتمام روز
full time U زمان اشتغال بکار
full time U تمام روز
full time U پیوسته کاری تمام وقت
full time U پیوسته کار
full tilt U بسرعت
full tilt U باسرعت زیاد
full summer U چله تابستان
full summer U عین تابستان
full subtractor U تمام کاهشگر
full step U گام کامل
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com